متن آهنگ پادشه خوبان هایده
زاهد ظاهرپرست زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
بر در می خانه رفتن بر در می خانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
بنده ی پیر خراباتم که لطفش دائم است
ور نه لطف شیخ و زاهد ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
ای پادشاه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
دائم گله این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان گل تا باغ بی آرایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
ای درد تو هم درمان در بستره بیماری
ای یاده تو هم مونس در گوشه ی تنهایی
در دایره ی قسمت ما نقطه ی پرگاریم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی