چشای تو نور کوچه باغ روزه
چشای من ظلمت شب نیازه
با هم دیگه راز و نیازی داشتیم
حکایت دور و درازی داشتیم
با هم دیگه راز و نیازی داشتیم
حکایت دور و درازی داشتیم
اما پس از اون آشنایی
اون هم دلی اون هم زبانی
از گرد راه اومد جدایی
رفتی و چشم به رام گذاشتی
تو این قفس تنهام گذاشتی
حالا نمیدونم کجایی
کاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی می داد
کاشکی چشامون باز تو چشم هم می افتاد
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه
اما پس از اون آشنایی
اون هم دلی اون هم زبانی
از گرد راه اومد جدایی
رفتی و چشم به رام گذاشتی
تو این قفس تنهام گذاشتی
حالا نمیدونم کجایی
کاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی می داد
کاشکی چشامون باز تو چشم هم می افتاد
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه